
چرا با خویش درگیرم
زمین گیرم
از این تکرارها دل سیرِ دل سیرم
به پای واژه میمیرم
قلم در دست میگیرم
درون سینهام آه است
به پیش پای من چاه است
زمین گویی که گمراه است
تو یوسف شو، خدا همراهِ همراه است
قلم بردار این جا اول راه است
تو روشن کن حقیقت را
بخوان از نو طریقت را
کمی بنگر شریعت را
و نیّت را
پس از آن باز کن آری وصیّت را
چه روزی، روز ایمان بود
هوایش گرم و سوزان بود
بیابان بود
تمام خلق حیران بود
نوشته دوست و دشمن که بعد عید قربان بود
نمایان بود
تمام بارها بسته
تمام حاجیان خسته
نشسته
روی مرکب یا پیاده ، راه پیوسته
زمین عریان عریان است
به لب ها ذکر قرآن است
زمانِ شور و ایمان است
گمانم حج اکبر در بیابان است

که ناگه آسمان غرید
زمین در اوج تشنه بودنش خندید
نمیگنجید این شادی
میان دشت سوزان باد هم رقصید
تمام سنگ ها لغزید
چه گشته آسمان گویا زمین آمد
و یا خورشید با مَه همنشین آمد
پیمبر بود بین راه که جبریل امین آمد
بگو که حاجیان رفته برگردند
و دستور خدایی زود اجرا شد
به پیش خلق یک منبر مهیّا شد
غوغا شد
هر کس از کس دیگر کنار خویش میپرسید
چه گشته این چنین هنگامه برپا شد
چه می خواهد بگوید خاتم پیغمبران است او
جان است او
تمام علت ایجاد هر کون و مکان است او
عیان است او
امین و راستگو، امید هر پیر و جوان است او
تمام چشم ها سوی پیمبر بود
پیمبر روی منبر بود
زمین و هم زمان در دست رهبر بود
محشر بود
سخن از حرف داور بود
زنگ اشتران آرام
تمام گوش ها تیز و تمام هوش ها هم رام
تا که بشنوند پیغام
چنین فرمود پیغمبر
پیام آورده از داور
به جبریل امین گفته بگویم، کیست بعد من، برای امتم رهبر
نما رسوا تو بد کین را
بخوان از نو تو آیین را
بُکُن اینک تو کامل ای رسول خاتمم دین را
و حالا نوبت آن است ای مردم،
بگویم مرد این جا کیست
نامش چیست
به قرآن محمد بین تان حتی شبیهاش نیست
تمام عمر یارم بود
قرارم بود
انیس و غم گسارم بود
به وقت سختی جانکاه، تنها او کنارم بود
لحنش لحن قران است
اگر من روح، او جان است
مردِ مرد میدان است
ایمان است
یاسین است
فرقان است
مدحش سوره توحید و انسان است
ای مردم
کسی که با تمام خستگی، مانده
بدی از خویشتن رانده
کسی که روز اول تا زبان بگشوده
قبل از من تمام آیههای مؤمنون خوانده
قبولی صلات است او
حیات است او
ممات است او
تمام دلخوشی کائنات است او
خدا فرموده با من احترامش کن
سلامش کن
بیا امروز حق را آشکارا کن
تمامش کن
پس از خطبه به پیش چشم این مردم امامش کن
تمام چشم ها چرخید
سینهها لرزید
کیست این خورشید ،
بیتردید تمام چشم ها یک نقطه را می دید
ببین که شور میآید
کلیم از طور میآید
سپاه نور میآید
نه دقت کن علی از دور میآید
پیمبر برد بالاتر
دو دست ساقی کوثر
که مردم بیشتر
بهتر
تماشایش کنند و یادشان باشد که شد رهبر
فقط در پیش خاتم یک نفر بالاست آری حضرت حیدر
پس از آن مصطفی فرمود
حُبش حُبِ دادار است
نفیاش آتش نار است
خوشبخت است هر کس با علی یار است
غم خوار است
وصیم در زمین است او
نه قرآن مبین است او
ولّی مسلمین است او
پس از من آی ای مردم امیر المؤمنین است او
و مردم آمدند یک یک به حیدر تهنیت گفتند
به پیشش اشک ها سفتند
و جمعی گوشهای رفتند و با کینه درون جهل خود خفتند
و بعد از بیعتی صوری
نمودند از علی دوری
و پیش خویشتن گفتند که مولا می شود آخر اسیر درد مهجوری
و در دل کاشتند تخم حسد از شدت کوری
برگرفته از نوشته های امیرحسی میرحسینی 